×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

آخرین اخبار

امروز : چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Wednesday, 15 May , 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 1 خبر
شیرزاد بسطامی

به گزارش اقتدار لرستان ،خدمت در گردان انبیأ لشگر ۵۷ خاص مردانی بود که دل شیر داشتند. غیرت و آمادگی رزمی کمترین ویژگی آنها بود. شکارچی ( معاون گردان انبیأ) که شهید شد، صیداحمد سپهوند را جانشین او کردند. صیداحمد می‌بایست جای خالی شهید شکارچی را پر کند و هم بگونه‌ای ظاهر شود که از او توقع می‌رفت.

فرزند بزرگ خانواده بود پدرش مدیریت خانواده را به او سپرده بود، خواهران و برادرانش و شش فرزند قد و نیم قدش بخشی از ذهن مشغولی او بودند و از سویی آرمان‌هایش و پاسداری از وطن، همه و همه دست به دست هم داده بودند تا از صیداحمد مردی بسازند که یک دل در خانه و ایل داشت و هزار دل در جبهه و جنگ
معاونت گردان انبیأ جزم او را در حفاظت از جان همرزمانش دو چندان کرده بود به بچه‌های گردان می‌سپرد که کلاه خود سر کنند.

خدیجه دخترش تازه به دنیا آمده بود بوی نوزاد تازه به دنیا آمده‌اش را با تمام جان بالا کشید و بوی تن فرزندش در شقیقه‌هایش پیچید. نام شقیقه که می‌آمد صیداحمد دستی به سرش کشید و می‌دانست گلوله های عراقی برای سرش رقابت می‌کنند. مادرش پیشانی‌اش را بوسید و به او گفت بخاطر این بچه‌ها هم که شده بیشتر مواظب خودت باش! صید خندید و گفت: جان من فدای این خاک و از پاسداری گفت که تازه عقد کرده و بسیجی ۱۴ ساله‌ای که ترس به جان عراقی‌ها انداخته و …
و مادرش سکوت کرد

به زبیدات عراق رفته بود در راه به کودکانش فکر می‌کرد به مجید به خدیجه به بوسه‌های آخری که بر صورتشان زده بود و کلاهخودش را درآورد به سرش که پر بود از خاطرات شاد بچه‌ها دست کشید و لبخند روی لبهایش نشست.

تازه به منطقه رسیدند که باران خمپاره امان از همه بریده بود صیداحمد فرصت نکرد از ماشین پیاده شود و فریاد می‌زد: بخوابید روی زمین! بخوابید!!
به یکباره خمپاره … و ترکش خمپاره با هر چه توان داشت خودش را به شقیقه صیداحمد کوبید، جایی که بوی نوزادش و بوسه‌های مادرش و لبخندهای همسر جوانش و بازی‌های کودکانه مجید و بچه‌های قد و نیم قدش بود انگار ترکش می‌دانست خودش را کجا بکوبد تا به کشتن شادی بیاید.

صدای خمپاره ها که خوابید، ترکش درست همان‌جایی خورده بود که صیداحمد به همرزمانش می‌گفت می‌دانم گلوله به اینجای سرم می‌خورد.( به نقل از همرزم او قدمعلی حسنوند)
صیداحمد پس از مرگش با گلوله‌ها و ترکش‌های دشمن می‌جنگید با لبخندی که بر لب داشت و آرامشی که در چهره

به قلم: شیرزاد بسطامی

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.